
تاریخ : پنج شنبه 92/8/16 | 3:59 عصر | نویسنده : مهرگان |
یا ثارالله....
درد دل دختر با پدر
افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب زیرپلکم یک کبودستان بنفشه کاشته
می کشانم خویش را برخاک ِ صحرا ای پدر استخوان ساق ِ پای ِ من ترک برداشته
چکمه ای بی رحم تا چشم عمو را دوردید بی هوا آمد سرطفل یتیمت داد زد
تازه فهمیدم چرا مادربزرگم زود مُرد! عمه ام با لحن زهرا کربلا فریاد زد!
سیلی وسوزعطش سوی دو چشمم را گرفت پنجه ی بغضی گلویم را فشرده ای پدر ....
منبع: ابرار
.: Weblog Themes By Pichak :.